:Blood & Sweat & Tears

ساخت وبلاگ
داشت مى رفت که دستش رو گرفتم وگفتم: اينجا غير از اتاق پسر صاحب خونه همه ى اتاقا تخت دو نفره داره؟ بدون اينکه حرفى بزنه سرشو تکون داد و قبل از اينکه از اتاق بره بيرون گفت: راستى اينجا هميشه آخر هفته ها مهمونى اگر نمى تونى تحمل کنى مى تونى آخر هفته ها رو برى پيش خانوادت. بعد از اینکه رفت بیرون وسایل و لباسامو تو کمد . یه حسی بهم می گفت اگه تا قطره اخر خونشو نخورم برام دردسر درست میکنه و از اون طرف یه چیزی توی قلم بهم میگفت  اون کسی که احساساتم رو زنده میکنه. احساساتی که بعداز اون اتفاق دیگه خبری ازش نیست . روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم با استفاده از قدرت هام برای مدتی عصب های شنواییم رو غیر فعال کنم تا بتونم بخوابم و استراحت کنم. ....

 

fiction vkook...
ما را در سایت fiction vkook دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : btsismylove بازدید : 151 تاريخ : يکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت: 21:38