با صداى يه نفر از خواب پريدم . v بود. بيدار شدم فهميدم که داشتم کابوس ميديدم. با نگرانى نگام کرد و گفت: حالت خوبه؟ نگاهى سردى بهش کردم و گفتم: آره . به دور و برم نگا کردم کنارم بهم ريخته بود . معلوم بود که v کنارم خوابيده بوده .ولى تا جايى که من مى دونم مهمونياشون تا صب طول ميکشه . به v نگاه کردم. زل زده بود بهم. يهو به خودش اومد گفت:بيا بريم بقيه رو بهت معرفى کنم. fiction vkook...
ما را در سایت fiction vkook دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : btsismylove بازدید : 216 تاريخ : يکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت: 21:38